از کوی تو چون سایه گذر کردم و رفتم وز خاک رهـت کحل بـصـر کـردم و رفتم بـیـرون نشد اندیشه وصل تـو چو از دل بـا یـاد رخـت عـزم سـفــر کـردم و رفتم پـرسـی اگر از دخـتـر شـبـگـرد بدانی شب با مـه روی تو سحر کردم و رفتم دیدم ز کمند تو رها هیچ دلی نیست زیـن راز همـه خلـق خبـر کردم و رفتم شـد رهـزن دل عشق تـو و سود نبرده نـاچـار در ایـــن راه ضــرر کـردم و رفـتــم چون ترک وفا گفتی و پیمان بشکستی بـا صبـر عبـث عمـر بسـر کـردم و رفـتــم از حسرت روی چو گل سرخ تو، رنگین رخسار خود از خون جگر کردم و رفـتـم جـــز آرزوی وصـــل تــو هــمــراه نــدارم گر از سـر کـوی تـو سفـر کردم و رفـتـ
.: Weblog Themes By Pichak :.